ثبت خاطرات دختر قشنگم

تولد سه سالگی

دخترم در تاریخ 1399/11/29 موقعی 3 ساله  شدی که هنوز همه جهان درگیر ویروس کرونا هست و ما هم نتونستیم برات تولد بگیریم ولی میخوام از شیرین زبانیهات بگم . از قشنگ حرف زدنهات و خیلی شیرین میگی متاسفم و یا ببخشید ، خلاصه عزیزم با اینکه کارهای روزمره حسابی وقتم را میگیره ولی حتما باید از شیرین کاریهات بگم . باید بگم من متاسف هستم که یک سالی هست نمیتونم تو را به جاهای بازی و پارک ببرم و یا ببرم  مهد کودک .وقتی یه جمله میگی من دلم ضعف میره ، مثلا چند روز پیش به بابات میگفتی : میشه برم لگو بازی کنم و من کلی ذوق کردم .عاشق اینی که گوشی را از من بگیری و با بقیه حرف بزنی و گزارش بدی و راه بری و تلفن حرف بزنی یا وقتی یه کاری میکنی و میگی ببخشید...
5 اسفند 1399

دلنوشته مامان در روز تولد سال 99

امروز تولدمه، ۴۳ سالگیم تموم شده ، داشتم فکر میکردم به گذر زمان و احساسم. از وقتی ۴۰ سالگی را رد کردم خیلی همه چیزم فرق کرده . دیگه مثل قبل حرفهای بقیه برام مهم نیست و توجهی به قضاوتهای بیخود اطرافیانم ندارم و فقط احساس خودم برام مهمه . امروز داشتم فکر میکردم تنها داشته من ، خانوادم هستن. خواهر ها و برادرم که خدا را شکر و پدر و مادرم که سایشون بالای سرمه ولی خودم یه خانواده جدا و مستقل دارم. یه همسر که دوستم داره و با همه سختیها داریم با هم زندگی می کنیم و یه ثمره زندگی ، که قشنگ ترین لبخند خدا به منه. هانا دختر قشنگ من. خیلی وقته حتی فرصت نکردم یه دلنوشته برای جگر گوشم بنویسم. کار روزمره همه ی توانم را گرفته ولی از این که ذره ذره بز...
20 مهر 1399

کادوهای هانا جونی

اینجا میخوام عکسهای کادوهات را برات بذارم که وقتی بزرگ شدی بدونی چه کادوهایی گرفتی. این کادو را من و بابایی برای عید سال 98 شما خریدیم و کلی خودمون ذوق داشتیم و من همش تو این فکر بودم که دخترم وسایل خونه اسباب بازی نداره و باید براش یه چیزی بگیرم. هانا جونم ،  دختر قشنگم این ارگ را برای عید سال 99 برات خریدیم ، تو این عید دو سالت شده بود ، تلخ ترین عید بود چون ویروس کرونا اومده بود و همه باید قرنطینه میشدیم . در این مورد کلی برات حرف دارم که بگم چه سختی هایی کشیدیم ، نه تنها من بلکه کل مردم جهان از این ویروس کلی عذاب کشیدن و چقدر آدم مرد.باید بگم این ارگ را بابایی با زحمت و گشتن زیاد تو اینترنت پیدا کرد و برات خرید و تو ...
6 خرداد 1399

دلنوشته مامان از کارها و شیطونیات

این روزها خیلی دلم میخواد برات بنویسم. از کارات بگم که وقتی میبینم چقدر شیرین و ناز شدی قند توی دلم اب میشه. وقتی قدت به دستگیره در میرسه و باز میکنی خوشحالم از اینکه بزرگ شدی. دستم را میگیری و جایی که میخوایی میبری  و کاری که میخوایی حتما باید انجام بشه وگرنه قهر میکنی و دراز میکشی زمین. حالا فرقی نمیکنه بیرون باشه یا خونه. روزی هزار بار خدا را به خاطر داشتنت شکر میکنم. قشنگ ترین لحطه های زندگی من در کنار تو بودنه. قشنگ ترین آهنگ زندگیم صدای ناز تو را شنیدنه. قشنگ ترین های من با توئه. تو واقعا تنها دلیل زندگیمی. این روزها خیلی خوب میفهمی و من مات و مبحوط فهم و درکت هستم. حتی زمانی که خوابی دوست دارم بیام کنارت و تماشات کنم و...
3 فروردين 1399

تولد یکسالگی

دختر قشنگم یکساله شدی و مامانت هنوز باور نمیکنه که یک سال از به دنیا اومدن فرشته ناناز میگذره . اول قرار بود برای تولدت یه مهمونی بگیریم ولی بعدش نشد . ولی روز تولدت چون خیلی خوشحال بودیم دو تا از دوستای بابایی اومدن خونمون که یکیشون مامان و بابای دوستت بارانای زیبا بود. آخر هفته هم یه مهمونی دیگه با خانواده مامانیت گرفتیم که دایی و خاله سمیه و مامان شو و باباشو و عمو مرتضی و مهربد و مهراد بودن و کلی خوش گذشت. این هم متن خاله سمیه که برات تو گروه عکسات برای تولد یکسالگیت گفت: هاناي عزيزم يك سال گذشت يك بهار و يك تابستون و يك پاييز و يك زمستان را ديدي بقيه دنيا همش تكراري است اميدورام در اين تكرار مكررات مهرباني...
11 اسفند 1397

اولین کارها

اولین خندیدنهات تو ماه دوماهگیت بود که من از خود بی خود میشدم . بینهایت زیبا میخندیدی. این عکس را من تو خواب ازت گرفتم تقریبا شکار لحظه ها بود . تو 3 ماهگیت دستات را شناختی و من و بابات را تشخیص دادی  و تو ماه 4 شروع کردی به سر و صدا و چرخیدن و حرکت کردن . تو 5 ماهگیت با خنده ما میخندیدی . تو این ماه خیلی شیرین شده بودی . اصلا بغل هیچ کس غریبی نمی کردی .کامل دمر می شدی و وقتی خسته می شدی جیغ میزدی که برت گردونیم.تو ماه 5 دیگه همه چی را می گیری و ول نمیکنی تو ماه 6 میتونستی با کمک ما یکمی بشینی و یه کمی سینه خیز بشی و اون چیزی را که میخوایی بگیری و خیلی بیشتر دوست داری روی پاهات وایستی.تو همین ماه چند تا حرف هم زدی مثلا ...
26 تير 1397